
اینجا تیمارستان است، مجموعه داستانهای کوتاه از خاطرات یک روانشناس، جلد پنجم
151,000 20%
120,000 تومان
معرفی کتاب اینجا تیمارستان است: مجموعه داستانهای کوتاه از خاطرات یک روانشناس جلد پنجم
کتاب اینجا تیمارستان است مجموعه داستانی از خاطرات احمد پدرام، روانشناس بالینی، دربارهی اتاق درمان و مواجهه با بیماران است. پدرام در قالب داستانهایی کوتاه، جذاب و تأثیرگذار، تجربههای خود را از درمان بیمارانش بازگو کرده است.
دربارهی کتاب اینجا تیمارستان است
احمد پدرام، متخصص روانشناسی، در کتاب صوتی اینجا تیمارستان است، داستانهای کوتاهی را از تجربیات خود از حدود سی سال فعالیت در بخشهای روانپزشکی بیمارستانها روایت کرده است. در گذشته، دارالمجانین، دیوانهخانه، تیمارستان و بسیاری الفاظ و القاب گاه ناشایستِ دیگر برای اشاره به محل نگهداری بیماران روانی به کار برده میشد. درمانِ روانِ انسان و بیماریها و اختلالات آن، نه چندان که باید و شاید شناختهشده بود و نه به اندازهی امروز اهمیت داشت. نگرش منفی به این حوزه باعث میشد تا افراد به علت شرم، تمسخر و کجفهمیهای دیگران درصدد درمان خود برنیایند و عمری را به ناچار در رنج و عذاب زندگی کنند. روایتهای این کتاب به مخاطب نشان میدهند که یاری گرفتن از روانشناس تا چه اندازه از اهمیت برخوردار است و چگونه میتواند زندگی بهتری را برای فرد رقم بزند.
پدرام در پیشگفتار کتاب اینجا تیمارستان است از رویکرد «قصهدرمانی» و «کتابدرمانی» خود میگوید. پدرام در کودکی از دیدن بیماران روانی وحشتزده میشده است. به همینخاطر در بزرگسالی تصمیم میگیرد تا بر این ترسش غلبه کند و روانشناس شود. او اکنون با دیدن دیگر همکاران خود که دلسوزانه و متعهدانه، به درمان بیماران میپردازند، انگیزهای مضاعف گرفته و تلاش میکند همگام با کارشناسان روانشناس، مربیان مددکاری، کاردرمانها و دیگر کارکنان این قبیل مراکز، به درمان هر چه بهتر و مؤثر بیماران بپردازد.
کتاب اینجا تیمارستان است برای چه کسانی مناسب است؟
کتاب اینجا تیمارستان است به تمامی علاقهمندانِ حوزههای روانشناسی و رواندرمانگری و نیز طرفداران داستانهای کوتاه توصیه میشود.
در بخشی از کتاب اینجا تیمارستان است میخوانیم
قبلاً آمده و حرفهایش را زده بود. اضطراب، دودلی، وسواس، داشتن انتظارات زیادی از خودش، شکوه از روزگار و بخت بد و انقلاب فرهنگی و پدر و مادر و دانشگاه و اوضاع بد و خلاصه اینکه نتوانسته بود تخصص خود را بگیرد. حالا اگرچه در طب جایگزین برای خودش اسم و رسمی داشت ولی حسرت داشتن عنوان «بورد تخصصی» یکی از دردهایش بود؛ اما مشکل عمدهی دیگر و در واقع اصلیاش، بیشتر در من دوگانگی خشم و تأسف ایجاد میکرد. از همسرش جدا شده بود، هم خودش ازدواج کرده بود و هم بعد از چند سال شنیده بود که همسرش ازدواج کرده است و حالا مدتها بود که اشتغال فکری به همسر سابق پیدا کرده بود که چرا ازدواج کرده است و حتی برای وی پیامهای مکرر میفرستاد و ابراز عشق میکرد و حتی درخواست اینکه طلاق بگیر و بیا دوباره با هم ازدواج کنیم. مرد به غیر از وسواس، تا حدودی «خودشیفته» بود.